نوشته شده توسط : perana

دیروز که ز درباره پارانویا نوشته بود رفتم درباره‌ش خوندم. دیدم چقدر علائمش رو دارم :)) انی وی! نیومد بیمارستان و به نظرم آدمش هم نیست و امیدوارم بتونم جلوی خودم رو بگیرم و دوباره بهش نگم که بیاد. از "درس دارم" رسید به "سردمه" و آخر هم "باید می‌رفتم خونه"! نپرسیدم ازش که خب اگه مدرسه بودی چی؟... کی یاد می‌گیرم به آدم‌ها اونقدری که باید، اهمیت بدم؟

عصبانی نیستم، تا حد زیادی پر انرژی و خوشحالم، عجیبه که وقت نمی‌شه خستگی در کنم. داداش کوچیکه می‌گه تو که برای اسباب کشی کاری نکردی و راست می‌گه. برای جشن خیلی دویدم و فکر می‌کنم آخر دویدنه، رسیدن بود. مثل پایان نامه، و خب این خیلی خوشحال کننده‌ست. مثل روی قله ایستادن.

خورشید می‌گه شوهرش یه بار یه بچه‌ی مبتلا به سرطان دیده و گریه کرده. بهش می‌گم من قسی‌القلبم. اما حقیقت اینه که وقتی رسیدم خونه، باید گریه می‌کردم و گریه کردم. برام مثل نیشتر زدن به یه زخم بزرگ چرکی بود. دردناک و آرامش‌بخش. 



:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

امروز هم صدام کرد. راس ۶:۳۷. بلند نشدم از جام، نمی‌خواستم باهاش حرف بزنم. می‌دونه چراش رو. 

دندون‌هام درد می‌کنه. ز هزار هزار دلیل داره برای بیمارستان نیومدن. چرا اصرار می‌کنم؟ برام مثل اینه که بخوام کسی رو به زور ببرم بهشت.

حقوق‌ها رو ندادن. ۲۱۰۰۰ تومن دارم تا اواخر هفته آینده. درباره امروز چیزی نمی‌دونم. همه چی خیلی خوب به نظر میاد تا اینجا.



:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

... بهتره درباره قرار اول چیزی ننویسم. بعیده تکرار بشه... فقط من ِ مضطرب، و این وضع: اومدم چادرم رو اتو کنم، زدم سوزوندم چند جاش رو. ضمن اینکه روی زمین که کشیده شد کل پرزها و آشغال‌های فرش رو جمع کرده بود. ناخون‌هام شکسته و پشت دستم تو اسباب کشی کبود شده. پشت دستم فقط یک نقطه که کرم صورتم روش بود خوبه و بقیه پوسته پوسته‌س، کنار شستم زخمه، به خیال خودم سوتین اسفنجی بستم که جذاب به نظر بیام که فقط باعث شد مانتوم توی سینه‌ش تنگ بشه، ضمن اینکه روسری‌م اونقدر بلند بود که چیزی معلوم نمی‌شد. ابروهامم که آخرین بار عید غدیر مرتب شده... خلاصه که بعیده تکرار شه...

از خستگی دارم به ذرات تشکیل دهنده‌م تقسیم می‌شم. الان پیام داد بهم، اما جواب دادم فردا، مثل همیشه صبح صدام کن تا با هم حرف بزنیم.



:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

می‌گم امروز دو بار دروغ گفتم، و هر بار بیشتر از یکی. می‌گه خب یکی‌ش رو می‌تونی تبدیل به راست کنی و دیگری رو برو راستش رو بگو.

سخته :(( ...



:: بازدید از این مطلب : 125
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

قشنگ‌ترین تصویری که از خودم سراغ دارم، مال امروزه.

دختری که با تاپ سفید و شلوار جین نشسته روی سرامیک توی یه خونه‌ی خالی در حالی که تکیه داده به یه تشک تخت عمودی، و با تلفن در حالی صحبت می‌کنه که لبخند از لبش دور نمی‌شه و هی چتری‌هاش رو از توی صورتش کنار می‌زنه. 



:: بازدید از این مطلب : 120
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

در اوج دوست داشتن خودمم. نمی‌دونم تاثیر حرف‌های رامتینه یا ابراز علاقه‌هایی که بهم شده، یا هرچی. خودم رو دوست دارم. موهام خیلی قشنگن به نظرم، چشم‌هام خوش حالت و خوش رنگن، دندون‌هام مرتب به نظر میان، شکمم دوست داشتنیه، دست‌هام خلاق و مهربونن...(سه نقطه‌ی سانسور!) خودم رو دوست دارم. به کارهای زیادی که می‌ریزم سر خودم می‌رسم، جون می‌کنم واسه جشنی که برام هیچ سودی توش نیست، پرم از دوست داشتن آدم‌ها...

این وسط خواستگار زنگ زده خونه و شماره‌م رو گرفته و زنگ نزده، می‌گم احتمالا به خاطر اینه که پروفایلم رو چک کرده و خوشش نیومده. حال نداشتم توضیح بدم که شاید به خاطر اینه که فکر کردن که به اندازه‌ی کافی محجبه نیستم، می‌گه: من یه دخترخاله‌ی زشت داشتم که یه شوهر خوب گیرش اومد، نگران نباش! ...

یه مشت شومپرت کته‌کله به عنوان دوست دور خودم جمع کردم. خورشید کجاست؟

+ اگه مهمه، از صبح تا حالا باهاش حرف نزدم و اون هم دیگه سرد شده انگار.



:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

باید بنویسم.

۱- بهم نشون داد که چیزی که می‌خوام رو داره. در کمال نجابت. "کمال" نجابت به معنی واقعیش...

۲- صبح بهش گفتم که کسی هست که ۶:۳۰ صدام می‌کنه و باعث می‌شه با یه حسی بیدار شم، تویی؟

گفت نه. با چه حسی؟

گفتم با حس اینکه الان نمازم قضا می‌شه و کاش یه کم زودتر صدام می‌زد :))

می‌گه: تو مگه نماز می‌خونی؟ چرا؟

می‌گم برای این‌که برم بهشت، بلکه اون دنیا از دستت در امان باشم.

می‌گه: حاضرم از تمام غلط‌هام توبه کنم، اگه مطمئن باشم بهشت جاییه که توام توشی...

زبونم بند اومد و بند دلم پاره شد و گر گرفتم و همه‌ی اینها و این چیزهای عجیب رو همزمان تجربه کردم.



:: بازدید از این مطلب : 119
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

با تمام قلبم انرژی گذاشتم و الان خالی خالیم، صفر مطلق... در این حد که فقط با گریه بهتر شد حالم.

عصبانیم. یه کم...

و خسته، خیلی... کارا تموم نشده و همه چی قرم قات و به هم ریخته‌س و من غیرمنطقی و متوقع و خسته و متنفرم.

و دنبال یه نشونه‌م... یه نشونه... ممکنه؟

خیلی وقته کتاب خوب نخوندم... حقوق ندادن و نمی‌دن و من تا یک شنبه ۵۰۰ تومن خرج بالفعل دارم و هزاران خرج بالقوه مثل ناهار امروز... 

کجایی خدا؟ خوبی؟



:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

توی چند میلیارد جمعیت زمین، یکی نباید با من همدل باشه؟



:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

صبح مثل یک ذکر هی داشتم تکرار می‌کردم: از فلانی متنفرم از فلانی متنفرم... بعد دیدم که می‌تونم به خودش بگم، گفتم ازت متنفرم ازت متنفرم.

چرا؟

چون هررررر لحظه و دائم حواسش به ریز جزئیات کارای من هست، و اون هیچی! هرررررر لحظه پیام پشت پیام که منم حواسم به اون باشه...

بهش می‌گم نمی‌خوام! نمی‌خوام حواسم به تو باشه! می‌گم عشقت یه طرفه‌س عزیزم، می‌گم می‌شه ولم کنی؟ می‌گم ...

وسط حرفم می‌پره که: مگه نگفتی تو هر رابطه به آخرش فکر می‌کنی؟ ... اگه ولت کنم(که نمی‌تونم) آخرش زیاد برات خوشایند نخواهد بود.

عصبانیم از دست خودم که این همه همه چی رو بهش گفتم... عصبانیم که بهتر از هر کسی تو دنیا من رو می‌شناسه، عصبانیم که دوستم داره و من نه. . .

بهش می‌گم چیزی که می‌خوام رو تو نمی‌تونی بهم بدی...

جوابش رو نمی‌ده... چون علاوه بر تمام خوبی‌هاش، نجیب‌ترین موجود هستیه.



:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد